هر که چیزی دوست دارد جان از سعدی شیرازی غزل 166

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

هر که چیزی دوست دارد جان و دل بر وی گمارد

1 هر که چیزی دوست دارد جان و دل بر وی گمارد هر که محرابش تو باشی سر ز خلوت برنیارد

2 روزی اندر خاکت افتم ور به بادم می‌رود سر کان که در پای تو میرد جان به شیرینی سپارد

3 من نه آن صورت پرستم کز تمنای تو مستم هوش من دانی که بردست آن که صورت می‌نگارد

4 عمر گویندم که ضایع می‌کنی با خوبرویان وان که منظوری ندارد عمر ضایع می‌گذارد

5 هر که می‌ورزد درختی در سرابستان معنی بیخش اندر دل نشاند تخمش اندر جان بکارد

6 عشق و مستوری نباشد پای گو در دامن آور کز گریبان ملامت سر برآوردن نیارد

7 گر من از عهدت بگردم ناجوانمردم نه مردم عاشق صادق نباشد کز ملامت سر بخارد

8 باغ می‌خواهم که روزی سرو بالایت ببیند تا گلت در پا بریزد و ارغوان بر سر ببارد

9 آن چه رفتارست و قامت وان چه گفتار و قیامت چند خواهی گفت سعدی طیبات آخر ندارد

عکس نوشته
کامنت
comment