- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن کس که از او صبر محال است و سکونم بگذشت ده انگشت فروبرده به خونم
2 پرسید که چونی ز غم و درد جدایی گفتم نه چنانم که توان گفت که چونم
3 زان گه که مرا روی تو محراب نظر شد از دست زبانها به تحمل چو ستونم
4 مشنو که همه عمر جفا بردهام از کس جز بر سر کوی تو که دیوار زبونم
5 بیم است چو شرح غم عشق تو نویسم کآتش به قلم در فتد از سوز درونم
6 آنان که شمردند مرا عاقل و هشیار کو تا بنویسند گواهی به جنونم
7 شمشیر برآور که مرادم سر سعدیست ور سر ننهم در قدمت عاشق دونم