آن کس که از او صبر محال است از سعدی شیرازی غزل 422

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

آن کس که از او صبر محال است و سکونم

1 آن کس که از او صبر محال است و سکونم بگذشت ده انگشت فروبرده به خونم

2 پرسید که چونی ز غم و درد جدایی گفتم نه چنانم که توان گفت که چونم

3 زان گه که مرا روی تو محراب نظر شد از دست زبان‌ها به تحمل چو ستونم

4 مشنو که همه عمر جفا برده‌ام از کس جز بر سر کوی تو که دیوار زبونم

5 بیم است چو شرح غم عشق تو نویسم کآتش به قلم در فتد از سوز درونم

6 آنان که شمردند مرا عاقل و هشیار کو تا بنویسند گواهی به جنونم

7 شمشیر برآور که مرادم سر سعدیست ور سر ننهم در قدمت عاشق دونم

عکس نوشته
کامنت
comment