- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر که در عاشقی قدم نزده است بر دل از خون دیده نم نزده است
2 او چه داند که چیست حالت عشق که بر او عشق، تیر غم نزده است
3 عشق را مرتبت نداند آنک همه جز در وصال کم نزده است
4 دل و جان باخته است هر دو بهم گرچه با دلربای دم نزده است
5 آتش عشق دوست در شب و روز بجز اندر دلم علم نزده است
6 یارب این عشق چیست در پس و پیش هیچ عاشق در حرم نزده است
7 آه از آن سوختهدل بریان کو به جز در هوات دم نزده است
8 روز شادیش کس ندید و چه روز باد شادی قفاش هم نزده است
9 شادمان آن دل از هوای بتی که بر او درد و غم رقم نزده است