1 هرکه را غره کرد دولت نیز غدر آن دولتش هلاک رساند
2 خاک بر فرق دولتی که تو را از سر خاک بر سماک رساند
3 نه نه صد جان نثار آن دولت که تواند تو را به خاک رساند
4 باد اگر برد خاک را بر چرخ بازش از چرخ بر مغا رساند
1 آن نازنین که عیسی دلها زبان اوست عود الصلب من خط زنار سان اوست
2 بس عقل عیسوی که ز مشکین صلیب او زنار بندد ارچه فلک طیلسان اوست
1 گر مدعی نهای غم جانان به جان طلب جان چون به شهر عشق رسد نورهان طلب
2 خون خرد بریز و دیت بر عدم نویس برگ هوا بساز و نثار از روان طلب
1 زان زلف مشک رنگ نسیمی به ما فرست یک موی سر به مهر به دست صبا فرست
2 زان لب که تا ابد مدد جان ما ازوست نوشی به عاریت ده و بوسی عطا فرست