هر که صید او شود با دیگری از اوحدی مراغه‌ای غزل 237

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

هر که صید او شود با دیگری کارش نباشد

1 هر که صید او شود با دیگری کارش نباشد وانکه داغ او گرفت از بندگی عارش نباشد

2 نیست عیبی اندرین گوهر،ولیکن من شکستش می‌کنم، تاهیچ کس جز من خریدارش نباشد

3 طالب مقصود را از در نشاید باز گشتن آستان را بوسه باید داد، اگر بارش نباشد

4 دوستان گویند: کز دردش به غایت می‌گدازی چون کند بیچاره رنجوری؟ که تیمارش نباشد

5 هر که عاشق باشد او را، می‌نپندارم، که در دل حرقتی، یا رقتی در چشم بیدارش نباشد

6 عشق و مستوری بهم دورند و راه پاکبازی آن کسی آسان رود کین شیشه در بارش نباشد

7 در خرابات امشبم رندی به مستی دید و گفتا: این چنین صوفی، عجب دارم، که زنارش نباشد

8 فکرتم هر لحظه میگوید که: جان در پایش افشان کار جان سهلست، می‌ترسم سزاوارش نباشد

9 گر مسلمانی، نگه کن در گرفتاران به رحمت کافرست آن کس که رحمی بر گرفتارش نباشد

10 راه عشق و سر درد و وصف مهر ماهرویان هر کسی گوید، ولی این نالهٔ زارش نباشد

11 اوحدی امیدوار تست و دارد چشم یاری گر تو یار او نباشی، هیچ کس یارش نباشد

عکس نوشته
کامنت
comment
خدیرم

خدیرم

کامند

بنر