- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هرکه را عون حق حصار شود عنکبوتیش پردهدار شود
2 سوسماری ثنای او گوید اژدهائی رضای او جوید
3 نعل او فرق عرش را ساید لعل او زیب فرش را شاید
4 زهر در کام او شکر گردد سنگ در دست او گهر گردد
5 هرکه او سر برین ستانه نهد پای بر تارک زمانه نهد
6 عقل درمانده را بدین درخواند زانکه درماند هرکه زین درماند
7 ترسم از جاهلی و نادانی ناگهان بر صراط درمانی
8 جاهلی مر ترا به نار دهد تا ترا کوک و کوکنار دهد
9 لقمه دیدی که مرد میخاید گندمی زان میان برون آید
10 بوده پیش جراد و مرغ و ستور دیده تاب خراس و تف تنور
11 داشته زیر آسیای تو پای که نگه داشتش خدای خدای
12 از پیِ حفظ مال و نفس و نفس او ترا بس تو کردهای زو بس
13 من بگویم ترا به عقل و به هوش گر ببندی تو پند من در گوش
14 سگ و زنجیر چون به دست آری آهوی دشت را شکست آری
15 پس بدین اعتقاد و این اخلاص از برای معاش و کسب خلاص
16 اعتماد تو بر سگ و زنجیر بیش بینم که بر سمیع و بصیر
17 نور ایمانت را در این بنیاد آهنی و سگی به غارت داد