1 هر که بیمشورت کند تدبیر غالبش بر غرض نیاید تیر
2 بیخ بیمشورت که بنشانی بر نیارد به جز پشیمانی
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 سلسلهٔ موی دوست حلقه دام بلاست هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
2 گر بزنندم به تیغ در نظرش بیدریغ دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
1 دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست از خانه برون آمد و بازار بیاراست
2 در وهم نگنجد که چه دلبند و چه شیرین در وصف نیاید که چه مطبوع و چه زیباست
1 صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست
2 دوست گر با ما بسازد دولتی باشد عظیم ور نسازد میبباید ساختن با خوی دوست
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **