نمیرد هر که در گیتی تو از اوحدی مراغه‌ای غزل 30

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

نمیرد هر که در گیتی تو باشی یادگار او را

1 نمیرد هر که در گیتی تو باشی یادگار او را چراغی کش تو باشی نور با مردن چه کار او را؟

2 اگر نه دامن از گوهر بریزد چون فلک شاید که هر صبحی تو برخیزی چو خورشید از کنار او را

3 دلم لعل لبت بر دست، اگر پوشیده می‌داری من اینک فاش می‌گویم! به نزدیک من آر او را

4 مجو آزار آن بیدل، که از سودای وصل تو دلش پیوسته در بندست و جان در زیر بار او را

5 سر زلفت پریشانی بسی کرد، از به چنک آید بده تا بی و بر بند و به دست من سپار او را

6 بحال اوحدی هرگز نکری التفات اکنون چو می‌گویی، غلام ماست، یاری نیک دار او را

7 نگاهی کن درو یک بار و او را بنده خود خوان گذاری کن برو یک روز و خاک خود شمار او را

عکس نوشته
کامنت
comment