-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هرکه به روی لعل شیرین تو فرمان میدهد جان شیرین از بن سی و دو دندان میدهد
2 چشم بدمستت به زخم تیغ حاصل میکند هر قراری کان سر زلف پریشان میدهد
3 شحنهٔ بازار عشقت بیمحابا هر زمان گوشمال عالمی بر دست هجران میدهد
4 گفت عشقت خون تو من هم بریزم عاقبت راستی را وعدههای خوش فراوان میدهد
5 خندۀ پنهان تو در زیر لب هر ساعتی عاشقان را ریشخندی بس به سامان میدهد
6 گه دهانم ناله را در کوه میبندد عنان گاه چشمم اشک را سر در بیابان میدهد
7 چشم تو گر گهگهی از اشک مژگان تر کند آن نه ار زحمت بود، خود آب پیکان میدهد
8 گفتمش بوسی به جانی میفروشد لعل تو تا نپنداری که لعلت بوسه ارزان میدهد
9 گفت زوری نیست بر کس بوسهٔ من طرح نیست هر کرا دل میدهد میآید و جان میدهد
10 جان همیدادم به آسانی، فراقت گفت هی این توقّف بین که پنداری که تاوان میدهد