- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هرکه آمد سیر یأسی زین گلستان کرد و رفت گر همه گل بود خون خود به دامان کرد و رفت
2 غنچه گشتن حاصل جمعیّت این باغ بود نالهٔ بلبل عبث تخمی پریشان کرد و رفت
3 صبح تا آگاه شد از رسم این ماتمسرا خندهٔ شادی همان وقف گریبان کرد و رفت
4 محملی بر شعله؛ اشکی توشه، آهی راهبر شمع در شبگیر فرصت طرفهسامانکرد و رفت
5 در هوای زلف مشکین تو هرجا دم زدم دود آهم عالمی را سنبلستان کرد ورفت
6 حرص زندانگاه یک عالم امیدم کرده بود عبرتکمفرصتیها سخت احسانکرد و رفت
7 دوش سیلاب خیالت میگذشت از خاطرم خانهٔ دل بر سر ره بود ویرانکرد و رفت
8 داشت از وحشتگه امکان نگاه عبرتم آنقدر فرصتکهطوفچشمحیرانکرد و رفت
9 اخگری بودم نهان در پردهٔ خاکستری خودنمایی زین لباسم نیز عریان کرد و رفت
10 فرصتی کو تا کسی فیضی برد، زین انجمن کاغذ آتشزده باری چراغانکرد و رفت
11 وهم میبالد که داد آرزوها دادن است یاس مینالد که اینجا هیچ نتوان کرد و رفت
12 این زمان بیدل سراغ دل چه می جویی زما قطره خونی بود چندین بارتوفانکرد و رفت