هرکه آمد سیر یأسی زین‌ گلستان‌ از بیدل دهلوی غزل 862

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

هرکه آمد سیر یأسی زین‌ گلستان‌ کرد و رفت

1 هرکه آمد سیر یأسی زین‌ گلستان‌ کرد و رفت گر همه‌ گل‌ بود خون‌ خود به دامان‌ کرد و رفت

2 غنچه ‌گشتن حاصل جمعیّت این باغ بود نالهٔ بلبل عبث تخمی پریشان‌ کرد و رفت

3 صبح تا آگاه شد از رسم این ماتمسرا خندهٔ شادی همان وقف‌ گریبان‌ کرد و رفت

4 محملی بر شعله‌؛ اشکی توشه‌، آهی راهبر شمع در شبگیر فرصت طرفه‌سامان‌کرد و رفت

5 در هوای زلف مشکین تو هرجا دم زدم دود آهم عالمی را سنبلستان‌ کرد ورفت

6 حرص زندانگاه یک عالم امیدم کرده بود عبرت‌کم‌فرصتیها سخت احسان‌کرد و رفت

7 دوش سیلاب خیالت می‌گذشت از خاطرم خانهٔ دل بر سر ره بود ویران‌کرد و رفت

8 داشت از وحشتگه امکان نگاه عبرتم آنقدر فرصت‌که‌طوف‌چشم‌حیران‌کرد و رفت

9 اخگری بودم نهان در پردهٔ خاکستری خودنمایی زین لباسم نیز عریان کرد و رفت

10 فرصتی‌ کو تا کسی فیضی برد، زین انجمن کاغذ آتش‌زده باری چراغان‌کرد و رفت

11 وهم می‌بالد که داد آرزوها دادن است یاس می‌نالد که اینجا هیچ نتوان‌ کرد و رفت

12 این زمان بیدل سراغ دل چه می جویی زما قطره خونی بود چندین بارتوفان‌کرد و رفت

عکس نوشته
کامنت
comment