1 هر کس به من سوخته خرمن سازد شرطست که با ناله و شیون سازد
2 بر شاخ گلی که سرزند از خاکم ای کاش که بلبلی نشیمن سازد
1 مرا در سینه دل چون نافه تا پرخون نخواهد شد نصیبم نکهتی زان طره شبگون نخواهد شد
2 کمال ناامیدی بین کزان نامهربان شادم به من بیمهریش گر زانچه هست افزون نخواهد شد
1 نمودی گاه زلف عنبرین گه خال مشکینم ندانستم که بیرون برد از کف دل، کدامینم
2 گلی در گلبنم نشکفت وزین حسرت که غمگینم ولی در خون از آن غلتم که محرومست گلچینم
1 مائیم و فراق دیده ای چند بار غم دل کشیده ای چند
2 وارسته زنام و فارغ از ننگ از دام بلا رمیده ای چند