عیب را کی به پناه هنرم جا باشد از کلیم غزل 314

کلیم

کلیم

کلیم

عیب را کی به پناه هنرم جا باشد

1 عیب را کی به پناه هنرم جا باشد درد میخانه من بر سر مینا باشد

2 چون کشی خنجر کین بخت نگین می خواهم که ز زخم تو نشان بر همه اعضا باشد

3 کرده ام شرط که پا را نکشم جانب شهر سرم آنروز که در دامن صحرا باشد

4 از همان بزم که جز من دگری راه نداشت بایدم رفت که بهر دگران جا باشد

5 اغنیا بهره ز اندوخته خود نبرند که همین خشک لبی قسمت دریا باشد

6 همچو رگ در قدم راهروان سبز شود خار سیراب گر از آبله پا باشد

7 ما که باشیم که کس جانب ما را گیرد اینقدر بس که شکست از طرف ما

8 ز آتش داغ گر افروخته دستم چه عجب که کلیمم من و اینم ید بیضا باشد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر