1 کی بود سرگشتگی ها را دل از سر واکند خویش را دیوانه یک شهر و یک صحرا کند
2 پا اگر فرسود شاید دستگیر تن شود همچو نقش بوسه در یک آستان مأوا کند
3 سود سودای نمک ما را سوی کشمیر برد اعتباری بخت شور آنجا مگر پیدا کند
4 دوستان نازک مزاج و ما بسی نازک دماغ چون کسی اوقات صرف پاس خاطرها کند
5 در دلی گر ره نداریم آنهم از تقصیر ماست کس باین سرگشتگی در خاطری چون جا کند
6 در قدم گلزار دارد ره نورد راه شوق می زند بر سر اگر خاری برون از پا کند
7 سیل را در ره مقام از اختیار خویش نیست مهلتی باید که سد راه را صحرا کند
8 گر ببزمت دیر می آید کلیم از صبر نیست موسمی باید که کس آهنگ این دریا کند