- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کی بود کز تو جان فکاری نداشتم درد دلی و نالهٔ زاری نداشتم
2 تا بود نقد جان ، به کف من نیامدی آنروز آمدی که نثاری نداشتم
3 گفتم ز کار برد مرا خنده کردنت خندید و گفت من به تو کاری نداشتم
4 شد مانع نشستنم از خاک راه خویش خاکم به سر که قدر غباری نداشتم
5 پیوسته دست بر سرم از عشق بود کار هرگز به دست دست نگاری نداشتم
6 در مجلسی میانه جمعی نبود یار کانجا پی نظاره کناری نداشتم
7 وحشی مرا به هیچ گلستان گذر نبود کز نوگلی فغان هزاری نداشتم