-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنکه از لوح جفا نوک قلم باز گرفت زین دعا گوی چرا لطف و کرم باز گرفت
2 مژده ی مهر و وفا می دهم یار مدام خود ندیدم که دمی جور و ستم باز گرفت
3 حال آن خسته چه باشد که طبیبش بعلاج خواست صدره بنهد پیش، قدم باز گرفت
4 من همانروز ببستم نظر از آب حیات که فلک درد می از ساغر جم باز گرفت
5 در بیابان مکافات یکی ده بدرود هر که یک دانه ز مرغان حرم باز گرفت
6 می رسد گل که کند صد طبق لعل نثار گر بهار از قدم سبزه درم باز گرفت
7 قلم شوق فغانی ورقت کرد سیاه چند روزی که ازین صفحه قلم باز گرفت