1 آنکه حق را به خویشتن بیند عارفان عارفش نمیدانند
2 وانکه او را به او مشاهده کرد عارف است او و عارفش خوانند
3 پادشاها ملازمان درت به یقینم که نیک نپسندند
4 که دو سه ترکمان بی سر و پا این چنین راه مک دربندند
1 هرچه مقصود تو است آن گردد هرچه گوئی چنین چنان گردد
2 آفتاب ار چه شب نهان گردد روز روشن چو شد عیان گردد
1 عین ما جو و در این بحر به جز ما مطلب غرق دریا شو و جز ما تو ز دریا مطلب
2 ما حبابیم زده خیمهای از باد بر آب به از این در دو سراخانه و مأوا مطلب
1 به حمدالله که من امروز از بند بلا جستم به دام عشق افتادم ز دست عقل وارستم
2 چنان حیران ساقیم که جام از می نمیدانم چنان مستم که از مستی نمی دانم که من مستم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به