1 آنکه حق را به خویشتن بیند عارفان عارفش نمیدانند
2 وانکه او را به او مشاهده کرد عارف است او و عارفش خوانند
3 پادشاها ملازمان درت به یقینم که نیک نپسندند
4 که دو سه ترکمان بی سر و پا این چنین راه مک دربندند
1 ای دل ار عاشقی بیا از جان دلبر از جان بجو ز جان جانان
2 حکمت این حکیم را بنگر که در آن می شود خرد حیران
1 بیا ای مومن صادق بگو صلوات پیغمبر اگر از جان شدی عاشق بگو صلوات پیغمبر
2 دل خود را منور کن جهانی پر ز عنبر کن دهان پر شهد و شکر کن بگو صلوات پیغمبر
1 نور تجلی او ساخت منور مرا صورت او شد پدید کرد مصور مرا
2 پیر خرابات عشق داد مرا جام می ساقی رندان خود کرد مقرر مرا