1 ای آنکه مرا بستهٔ صد دام کنی گوئی که برو در شب و پیغام کنی
2 گر من بروم تو با که آرام کنی همنام من ای دوست کرا نام کنی
1 مه ما نیست منور تو مگر چرخ درآیی ز تو پرماه شود چرخ چو بر چرخ برآیی
2 کی بود چرخ و ثریا که بشاید قدمت را و اگر نیز بشاید ز تو یابند سزایی
1 کی گذارد آنک رشک روشنیست تا بگویم آنچ فرض و گفتنیست
2 بحر کف پیش آرد و سدی کند جر کند وز بعد جر مدی کند
1 گفت پیغامبر که اصحابی نجوم رهروان را شمع و شیطان را رجوم
2 هر کسی را گر بدی آن چشم و زور کو گرفتی ز آفتاب چرخ نور
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند