- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنکه عمّ تو و آنکه خال تواند همه در قصد خون و مال تواند
2 عمّ که بدگوی و پر ستم باشد عم نباشد که درد و غم باشد
3 در مهی خویشتن پدر کرده به گه پرورش به در کرده
4 در کن و در مکن مه خانه در بیار و بده چو بیگانه
5 چون عقاب و چو باز وقت گرفت همچو گنجشک وعکه خوار گرفت
6 همچو کیر جوان به وقت بگیر باز وقت بیار خایهٔ پیر
7 دیدی ار دست و پای بلعم را دردسر آن عمامهٔ عم را
8 گرت بخشد عمامه عم مستان کان بود چون عطای بدمستان
9 کان عمامه نه بهر آن دادست کز وجود تو خوشدل و شادست
10 تا ندیده است پای را هنجار ندهد دست عم ترا دستار
11 انده خال و غمّ عم بگذار تا بوی شاد خوار و برخوردار
12 ورنه جان کن که دل ستم نکشد عاقل اندوه خال و عم نکشد