1 آن کیست که غیرت است آن کیست بگو آن خود ز کجاست یا زخود چیست بگو
2 چون غیر ترا نیست حیاتی بیقین آن کس که بجز تو بود زیست بگو
1 مست ساقی خبر از حام و سبوئی دارد تو مپندار که او مستی ازین می دارد
2 هیچ با هوش نیاید نفسی از مستی آنکه از ساقی جان جام پیاپی دارد
1 یار تا من هستم از خود با خبر نگذاردم تا ز من باقی بود اسم و اثر نگذاردم
2 تا ز من ما و منی را باز نستاند نگار تا نسازد او زمن چیزی دگر نگذاردم
1 دل همه دیده شد و دیده همه دل گردید تا مراد دل و دیده ز تو حاصل گردید
2 به امیدی که رسد موجی از آن بحر بدل سالها ساکن آن لجّه و ساحل گردید