- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن کیست ای خدای کز این دام خامشان ما را همیکشد به سوی خود کشان کشان
2 ای آنک میکشی تو گریبان جان ما از جمع سرکشان به سوی جمع سرخوشان
3 بگرفته گوش ما و بسوزیده هوش ما ساقی باهشانی و آرام بیهشان
4 بیدست میکشی تو و بیتیغ میکشی شاگرد چشم تو نظر بیگنه کشان
5 آب حیات نزل شهیدان عشق توست این تشنه کشتگان را ز آن نزل میچشان
6 دل را گره گشای نسیم وصال توست شاخ امید را به نسیمی همیفشان
7 خود حسن ساکن است و مقیم اندر آن وجود زان ساکنند زیر و زبر این مفتشان
8 مقصود ره روان همه دیدار ساکنان مقصود ناطقان همه اصغای خامشان
9 آتش در آب گشته نهان وقت جوش آب چون آب آتش آمد الغوث ز آتشان
10 در روح دررسی چو گذشتی ز نقشها وز چرخ بگذری چو گذشتی ز مه وشان
11 همیان چه مینهی به امانت به مفلسان پا را چه مینهی تو به دندان گربشان
12 از نو چو میر گولان بستد کلاه و کفش خواهی تو روستایی خواهی ز اکدشان
13 دانش سلاح توست و سلاح از نشان مرد مردی چو نیست به که نباشد تو را نشان
14 دیگر مگو سخن که سخن ریگ آب توست خورشید را نگر چو نهای جنس اعمشان