-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنکه باشد مست زهد او عیب مستان چون کند خود بت خود گشته منع بتپرستان چون کند
2 از چنین روئی مکن بیهوده منعم زاهدا هر که دارد چشم با این گوش با آن چون کند
3 طاعت حق بهر کام خود کنی گوئی مرا روز و شب گرد بتان گشتن مسلمان چون کند
4 قبله من گرچه اینانند مقصودم خداست ور نه مرد ره دل اندر بند طفلان چون کند
5 تو خدا را میپرستی بهر شیر و انگبین بندگی از بهر خوردن اهل ایمان چون کند
6 من خدا می بینم اندر روی شاهد خط گواه زانکه نا پاینده نور خویش رخشان چون کند
7 تو خدا را بهر خود خواهی من اینان بهر او زاهدا انصاف خواهم منع این آن چون کند
8 میکنم دعوی حق بینی ولی اثبات آن شاهد نابالغ و خط پریشان چون کند
9 فیض بس کن گفتگو شعر تر مستانه گو شاعر صوفی سخن با خشک مغزان چون کند