1 ای آنکه دلت زر از غیب آگاهست بیجائی و برشکال بس جانکاهست
2 جز خانه زین خانه ندارم آنهم چون دست بآن رسید پا کوتاهست
1 به هر منزل فزون دیدم ز هجران زاری دل را خوشا حال جرس، فهمیده است آرام منزل را
2 ز شوق دوست زان سان چشم حسرت بر قفا دارم که رو هم گر به راه آرم نمیبینم مقابل را
1 عزت دیگر بود در دامن صحرا مرا می گذارد هر کجا خاریست سردرپا مرا
2 گر بمن خاشاک این دریا زند زخم پلنگ از کسی چیزی بدل نبود حساب آسا مرا
1 دائم گله چرخ دلاورد زبان چیست گر ناوک خاری رسدت جرم کمان چیست
2 بیباکی آن غمزه خونریز از آن است کز تیر نپرسند که تقسیر کمان چیست