با منست آنکس که بودم طالب او از شمس مغربی غزل 43

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

با منست آنکس که بودم طالب او با منست

1 با منست آنکس که بودم طالب او با منست هم تنم را جان شیرین است و هم جانرا تن است

2 از برای او همی کردم کنار از ما و من باز دیدم آخر الامرش که او ما و من است

3 آنچه می پنداشتم کاغیار بود او یار بود وآنچه گلخن مینمود اکنون بدیدم گلشن است

4 از صفای چهره از خلوت جان صفاست وز فروغ نور روش خانه دل روشن است

5 همچنان کاو در دل مسکین ما دارد وطن زلف مشکینش دل مسکین ما را مسکن است

6 در شب تاریک مویش مهر رویش رهنماست کاروان چشم و دارا گرچه چشمش روشن است

7 سر برآورد از گریبان جهان چون آفتاب یوسف حسنش از آن کاو را جهان پیراهنت

8 دست در دامان وصل او زدم لیکن چو نیک دیده بگشودم بدیدم دست او در دامن است

9 چون نباید آفتاب مشرقی در مغربی چونکه او را در درون دل هزاران روزنست

عکس نوشته
کامنت
comment