-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با منست آنکس که بودم طالب او با منست هم تنم را جان شیرین است و هم جانرا تن است
2 از برای او همی کردم کنار از ما و من باز دیدم آخر الامرش که او ما و من است
3 آنچه می پنداشتم کاغیار بود او یار بود وآنچه گلخن مینمود اکنون بدیدم گلشن است
4 از صفای چهره از خلوت جان صفاست وز فروغ نور روش خانه دل روشن است
5 همچنان کاو در دل مسکین ما دارد وطن زلف مشکینش دل مسکین ما را مسکن است
6 در شب تاریک مویش مهر رویش رهنماست کاروان چشم و دارا گرچه چشمش روشن است
7 سر برآورد از گریبان جهان چون آفتاب یوسف حسنش از آن کاو را جهان پیراهنت
8 دست در دامان وصل او زدم لیکن چو نیک دیده بگشودم بدیدم دست او در دامن است
9 چون نباید آفتاب مشرقی در مغربی چونکه او را در درون دل هزاران روزنست