کی رفیقان ره خوف و رجارا دیده است از کلیم غزل 47

کی رفیقان ره خوف و رجارا دیده است

1 کی رفیقان ره خوف و رجارا دیده است شوق پابرجا و صبر بیوفا را دیده است

2 روز محشر بازگشت جان بتن از شوق تست ورنه مسکین عمر ما این تنگنا را دیده است

3 گر به ما داغ محبت گرم خون باشد رواست روز اول چشم چون واکرد ما را دیده است

4 چشم مستت را غم برگشته مژگان تو نیست همچو او صد عاشق رو بر قفا را دیده است

5 آب حیوان نیست چون خاک قناعت سازگار از خضر پرسیده ام کاب بقا را دیده است

6 از سیه روزی رهائی نیست مژگان ترا گرچه ابرویت بسر بال هما را دیده است

7 دیده ما شد سفید و خاکپایت را نیافت گرچه کاغذ گاه وصل توتیا را دیده است

8 نیل رخت ماتم ما در خم افلاک نیست طالع ما مرگ چندین مدعا را دیده است

9 پا ز جیب و دست از دامن همی جوید کلیم دست و پا گم کرده تا آن دست و پا را دیده است

عکس نوشته
کامنت
comment