1 ای آنکه مرا به لطف بنواختهای در دفع کنون بهانهای ساختهای
2 گر با همگان عشق چنین باختهای پس قیمت هیچ دوست نشناختهای
1 ای آنکه رخت چو آتش افروختهای تا کی سوزی که صد رهم سوختهای
2 گوئی به رخم چشم بردوختهای نی نی، تو مرا چنین نیاموختهای
1 من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
2 بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به