1 کیست دگر باره این؟ بر لب بام آمده روی چو صبحش در آن زلف چو شام آمده
2 بر همه ارباب عشق حاکم و والی شده در همه اسباب حسن چست و تمام آمده
3 یاور ما نیست چرخ، همدم ما نیست بخت ور نه چرا بگذرد صید به دام آمده؟
4 گویی: از آشوب او هیچ توانیم دید ما به سلامت شده، او به سلام آمده؟
5 سینه ز خونریز او سخت حذر میکند زانکه جوانست و مست، در پی نام آمده
6 گر چه ز هجران او درد سری کم نبود کام دل خود ندید جان به کام آمده
7 مهرهٔ ششدر شدست، آه! که در دست خود نقش موافق نداد نرد مدام آمده
8 با همه تندی و جوش در عجبم من که چون سخت لگامی نکرد توسن رام آمده؟
9 بید، که بالا گرفت منصب او در چمن گو که: تماشا کند سرو به بام آمده
10 با همه تلخی که کرد، در صفت و شان او از نفس اوحدی شهد کلام آمده