- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه کسی که هیچ کس را به تو بر نظر نباشد که نه در تو باز ماند مگرش بصر نباشد
2 نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد
3 مکن ار چه میتوانی که ز خدمتم برانی نزنند سائلی را که دری دگر نباشد
4 به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم نکنی که چشم مستت ز خمار بر نباشد
5 همه شب در این حدیثم که خنک تنی که دارد مژهای به خواب و بختی که به خواب در نباشد
6 چه خوش است مرغ وحشی که جفای کس نبیند من و مرغ خانگی را بکشند و پر نباشد
7 نه من آن گناه دارم که بترسم از عقوبت نظری که سر نبازی ز سر نظر نباشد
8 قمری که دوست داری همه روز دل بر آن نه که شبیت خون بریزد که در او قمر نباشد
9 چه وجود نقش دیوار و چه آدمی که با او سخنی ز عشق گویند و در او اثر نباشد
10 شب و روز رفت باید قدم روندگان را چو به مأمنی رسیدی دگرت سفر نباشد
11 عجب است پیش بعضی که تر است شعر سعدی ورق درخت طوبیست چگونه تر نباشد