کسیکه از خضر آب بقا نمی گیرد از کلیم غزل 378

کلیم

کلیم

کلیم

کسیکه از خضر آب بقا نمی گیرد

1 کسیکه از خضر آب بقا نمی گیرد پیاله را بجز از دست ما نمی گیرد

2 ز بی نصیبی اهل هنر عجب دارم که استخوان بگلوی هما نمی گیرد

3 میان یک جهتان آنچنان نفاق افتاد که کاه هم طرف کهربا نمی گیرد

4 باین دماغ که با بوی گل بسر نبری چه می کنی که دلت از جفا نمی گیرد

5 بیا بیا که چنان بیتو زندگی تلخست که موج دامن آب بقا نمی گیرد

6 نخورده پیچش و تابی بکام دل نرسی گهر برشته بیتاب جا نمی گیرد

7 درین خمار بفریاد ما رس ای ساقی که غیر رعشه کسی دست ما نمی گیرد

8 حلاوتی که دل از کنج فقر یافته است چرا شکر ز نی بوریا نمی گیرد

9 حنای موسم گل تا نرفته است از دست کلیم پای گلی را چرا نمی گیرد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر