1 کی بسته کند عقل سراپردهٔ عشق کی باز آرد خرد ز ره بردهٔ عشق
2 بسیار ز زنده به بود مردهٔ عشق ای خواجه چه واقفی تو از خردهٔ عشق
1 عاشق و یار یار باید بود در همه کار یار باید بود
2 گر همه راحت و طرب طلبی رنج بردار یار باید بود
1 نور رخ تو قمر ندارد شیرینی تو شکر ندارد
2 خوش باد عشق خوبرویی کز خوبی او خبر ندارد
1 ای به بر کرده بی وفایی را منقطع کرده آشنایی را
2 بر ما امشبی قناعت کن بنما خلق انبیایی را