- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن کیست که سر مست به بازار بر آمد آن جان جهان است
2 صد بار فرو رفت و دگر بار بر آمد تا هست چنان است
3 خورشید در آئینهٔ مه کرد نگاهی آن نور پدید است
4 در دور قمر آن مه انوار برآمد بنگر که عیان است
5 سردار شد و هم سر و دستار بینداخت در پای حریفان
6 رندی که چو منصور بر این دار برآمد سردار جهان است
7 در کوی خرابات مغان خوش گذری کرد آن شاهد سرمست
8 فریاد ز خمخانه و خمار برآمد کاین کوی مغان است
9 در آینه بنمود جمال و چه جمالی دیدیم به دیده
10 از بتکدهای آن بت عیار برآمد جانم نگران است
11 عالم همه مستند ز یک خم شرابی ما نیز چنانیم
12 اندک نشد آن باده و بسیار برآمد ساقیش فلان است
13 این گفتهٔ مستانهٔ سید چو شنیدی از ذوق بخوانش
14 نقدی است که از مخزن اسرار برآمد آن گنج روان است