1 کی خرند از تو فیروزه هرگز چون ببینندت ای بدیع نگار
2 لب و دندان تو همی بینند لعل خوشرنگ و لؤلؤ شهوار
3 هر چه فیروزه بایدت بفروش شبه از بهر چشم زخم بدار
1 تا از بر من دور شد آن لعبت زیبا از هجر نیم یک شب و یک روز شکیبا
2 بس شب که به یک جای نشستیم و همه شب زو لطف و لطف بود وز من ناله و نینا
1 هر ساعتی ز عشق تو حالم دگر شود وز دیدگان کنارم همچون شمر شود
2 از چشم خون فشانم نشگفت اگر مرا از خون سر مژه چو سر نیشتر شود
1 شد مشک شب چو عنبر اشهب شد در شبه عقیق مرکب
2 زان بیم کافتاب زند تیغ لرزان شده ز گردون کوکب