- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من کیستم ز مردم دنیا رمیدهای چون کوهسار پای به دامن کشیدهای
2 از سوز دل چو خرمن آتش گرفتهای وز اشک غم چو کشتی طوفان رسیدهای
3 چون شام بی رخ تو به ماتم نشستهای چون صبح از غم تو گریبان دریدهای
4 سر کن نوای عشق که از های و هوی عقل آزرده ام چو گوش نصیحت شنیدهای
5 رفت از قفای او دل از خود رمیده ام بی تاب تر ز اشک به دامن دویدهای
6 ما را چو گردباد ز راحت نصیب نیست راحت کجا و خاطر ناآرمیدهای
7 بیچارهای که چاره طلب می کند ز خلق دارد امید میوه ز شاخ بریدهای
8 از بس که خون فرو چکد از تیغ آسمان ماند شفق به دامن در خون کشیدهای
9 با جان تابناک ز محنت سرای خاک رفتیم همچو قطرهٔ اشکی ز دیدهای
10 دردی که بهر جان رهی آفریدهاند یا رب مباد قسمت هیچ آفریدهای