من کیستم ز مردم از رهی معیری غزل - جلد چرم 20

رهی معیری

آثار رهی معیری

رهی معیری

من کیستم ز مردم دنیا رمیده‌ای

1 من کیستم ز مردم دنیا رمیده‌ای چون کوهسار پای به دامن کشیده‌ای

2 از سوز دل چو خرمن آتش گرفته‌ای وز اشک غم چو کشتی طوفان رسیده‌ای

3 چون شام بی رخ تو به ماتم نشسته‌ای چون صبح از غم تو گریبان دریده‌ای

4 سر کن نوای عشق که از های و هوی عقل آزرده ام چو گوش نصیحت شنیده‌ای

5 رفت از قفای او دل از خود رمیده ام بی تاب تر ز اشک به دامن دویده‌ای

6 ما را چو گردباد ز راحت نصیب نیست راحت کجا و خاطر ناآرمیده‌ای

7 بیچاره‌ای که چاره طلب می کند ز خلق دارد امید میوه ز شاخ بریده‌ای

8 از بس که خون فرو چکد از تیغ آسمان ماند شفق به دامن در خون کشیده‌ای

9 با جان تابناک ز محنت سرای خاک رفتیم همچو قطرهٔ اشکی ز دیده‌ای

10 دردی که بهر جان رهی آفریده‌اند یا رب مباد قسمت هیچ آفریده‌ای

عکس نوشته
کامنت
comment