کدام شوق به راه دویدن از اسیر شهرستانی غزل 269

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

کدام شوق به راه دویدن افتاده است

1 کدام شوق به راه دویدن افتاده است که بی خبر دل ما از تپیدن افتاده است

2 ز بیزبانی من وحشت نگاه کسی چو دام دیده به فکر رمیدن افتاده است

3 چه دیده ها که ز شرم رخ تو آب شده است چو قطره ای که ز چشم چکیدن افتاده است

4 غبار ما ز صبا هم بلد نمی گیرد به وادی سفر نارسیدن افتاده است

5 جهان خراب شد و گرد بر نمی خیزد دگر دل که زمشق تپیدن افتاده است

6 ز اعتدال بهار جنون چه می پرسی گلی است شعله که از دست چیدن افتاده است

7 اثر زبانه کش ناله خموش اسیر چه گوشها که به فکر شنیدن افتاده است

عکس نوشته
کامنت
comment