- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هرکجا زندهدلان شست دعا بگشایند باورم نیست که یک تیر خطا بگشایند
2 چند گویی نگشودند نقاب از رخ دوست؟ آب کش دیده و بگشا مژه، تا بگشایند
3 عزت اهل وفا، فرض بود بر همه کس کاش گویند که دستم ز قفا بگشایند
4 هرکجا رفت دلم بود خمار می وصل کس نداند سر این شیشه کجا بگشایند
5 دل عبث میتپد آن نیست که چون شعله شمع تا به آخر نفسش رشته ز پا بگشایند
6 غنچهوار از جگر خار برون آرم سر گر بدانم که مرا دل ز صبا بگشایند
7 در وصل تو که نگشوده کسش، خستهدلان کف برآرند و به تاثیر دعا بگشایند
8 قدسی از میکدهام باز نیارند، اگر زاهدان دست به تاراج دعا بگشایند