- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هرکجا بیرویت از چشمم برون میگردد آب گر همه در پردهٔ خار است خون میگردد آب
2 دل به سعی اشک در راه توگامی میزند آتشی دارمکه از بهر شگون میگردد آب
3 صافی دل خواهی از سیر و سفر غافل مباش تختهٔ مشقکدورت از سکون میگردد آب
4 نرمخویان را به بیتابی رساند انفعال ترک خودداریکند چون سرنگون میگردد آب
5 آرمیدن بیقرار شوق را افسردگیست چون بهٔکجا میشود ساکن زبون میگردد آب
6 روز ما شبگشت و ما بیاختیارگریهایم هرکه در دود افتد از چشمش برون میگردد آب
7 عرض حاجت میگدازد جوهر ناموس فقر آهکاینگوهر ز دست طبع دون میگردد آب
8 اعتبارت هرقدر بیش استکلفت بیشتر تیرگی بالد ز دریا چون فزون میگردد آب
9 دل ز ضبطگریه چندین شعله توفان میکند تا سر این چشمه میبندم جنون میگردد آب
10 بسکه سر تا پایم از درد تمنایت گداخت همچو موجم در رگ و پیجایخونمیگردد آب
11 زین خمارآباد حسرت بادهای پیدا نشد شیشهام از درد نومیدی کنون میگردد آب
12 دل بهتوفان رفت هرجا جوهر طاقتگداخت خانه سیلابیست بیدلگر ستون میگردد آب