- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هرکجا تسلیم بندد بر میان شمشیر را میکندچون موجگوهر بیزبان شمشیر را
2 سرکشی وقف تواضعکنکه برگردون هلال میکندگاهی سپرگاهیکمان شمشیر را
3 تا به خود جنبی سپر افکندهٔ خاکی و بس گو بیاویزد غرور از آسمان شمشیر را
4 بسمل آهنگان، تسلیمت مهیا کردهاند جبههٔ شوقیکه داند آستان شمشیر را
5 حسن تا سر داد ابرو را به قتل عاشقان قبضه شدانگشت حیرت در دهان شمشیر را
6 گشت از خوابگران چشمت به خون ما دلیر میکند بیباکتر سنگ فسان شمشیر را
7 زایل از زینت نگردد جوهر مردانگی قبضهٔ زر از برش مانع مدان شمشیر را
8 بر شجاعت پیشه ننگ است از تهور دم مزن حرف جوهر برنیاید از زبان شمشیر را
9 بسمل موج میام زخمم همان خمیازه است در لب ساغرکن ای قاتل نهان شمشیر را
10 نوبهار عشرتم بیدلکه با این لاغری خون صیدمکرد شاخ ارغوان شمشیر را