کجاست بخت که تنگش کسی ببر گیرد از کلیم غزل 361

کلیم

کلیم

کلیم

کجاست بخت که تنگش کسی ببر گیرد

1 کجاست بخت که تنگش کسی ببر گیرد نگین لعل لبش نقش بوسه بر گیرد

2 چنین که صحبت من با زمانه در نگرفت عجب که بر سر خاکم چراغ در گیرد

3 بغیر اشک کسی حال دل نمی داند همیشه طفل ز دیوانگان خبر گیرد

4 همای تربیت عشق جانور کندش اگرچه بیضه فولاد زیر پر گیرد

5 نه آن دهان بشکایت گشاده زخم ستم که سعی بخیه لبش را بیکدگر گیرد

6 من آن نیم که کند یار اجتناب از من همیشه صحبت آتش بشمع در گیرد

7 بنای خانه آسودگی کلیم نهاد کزین خرابه همین خشت زیر سر گیرد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر