راحت‌ کجاست گر دلت‌ از خویش از بیدل دهلوی غزل 782

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

راحت‌ کجاست گر دلت‌ از خویش رسته نیست

1 راحت‌ کجاست گر دلت‌ از خویش رسته نیست درآتش است نعل سپندی‌که جسته نیست

2 جز وحشت از متاع جهان برنداشتیم بر ما مبند تهمت باری ‌که بسته نیست

3 دیوانهٔ تصرف دشت محبتم خاری نیافتم‌که به پایی شکسته نیست

4 صد رنگ جیب غنچه وگاب واشکافتیم رنگینیی به الفت دلهای خسته نیست

5 افسون حیرتم ز تو قطع نظر نکرد پیچیده است رشتهٔ سازم‌ گسسته نیست

6 افسردگی به شعلهٔ همت چه می‌کند خورشید زبر خاک هم از پا نشسته نیست

7 دل جمع‌ ‌کن‌، به حاصل اسباب پر مناز گل را حضورغنچه درآغوش دسته نیست

8 در کارخانه‌ای ‌که شکست آب و رنگ اوست کار دگر چو بستن دل دست بسته نیست

9 بیدل به طبع بیخود‌ی‌ات بوی راحتی‌ست رنگی‌شکسته‌ای‌که به‌رنگ شکسته نیست

عکس نوشته
کامنت
comment