کجا شد ساربانش؟ تا از اوحدی مراغه‌ای غزل 175

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

کجا شد ساربانش؟ تا دلم را تنگ در بندد

1 کجا شد ساربانش؟ تا دلم را تنگ در بندد چو روز کوچ او باشد به پیش آهنگ در بندد

2 گر او در پنج فرسنگی کند منزل چنان سازم کز آب چشم خود سیلی به ده فرسنگ دربندد

3 دلم آونگ آن زلفست و جان خسته می‌خواهد که: خود را نیز هم روزی بدان آونگ در بندد

4 همین بس خون بهای من که: روز کشتنم دستش نگار ساعد خود را به خونم رنگ در بندد

5 رخش ماه دو هفته است و دل ریشم ز بهر او سر هر هفته‌ای خود را به هفت اورنگ در بندد

6 ز سحر چشم مست آن پری ایمن کجا باشم؟ که خواب دیدهٔ مردم به صد نیرنگ در بندد

7 اگر بالای او بامن کنار صلح بگشاید چو لعل او خبر یابد میان جنگ در بندد

8 وگر پیش لب لعلش حدیث بوسه‌ای گویم سر زلفش برآشوبد، دهان تنگ دربندد

9 به دست خویش بگشودم بلای بسته را، آری چنین باشد که بر شخصی دل فرهنگ دربندد

10 گر او را صد گنه باشد، چو بر یادش دهم حالی ز چستی هر گناهی را به عذر لنگ دربندد

11 ز چنگ زلفش ار ناگه فغانی برکشم چون دف به چین زلف دام او مرا چون چنگ دربندد

12 ز سنگ آستانش چون لبم بوسیدنی خواهد رقیب او ز بی‌سنگی به رویم سنگ دربندد

13 بسان اوحدی بر خود در بیداد بگشاید کسی کو دل بر وی یار شوخ شنگ در بندد

عکس نوشته
کامنت
comment