- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کجا بودی که امشب سوختی آزرده جانی را به قدر روز محشر طول دادی هر زمانی را
2 سئوالی کن ز من امروز تا غوغا به شهر افتد که اعجاز فلانی کرده گویا بی زبانی را
3 به هر جنسی که می گیرند اخلاص و وفا خوب است پس از عمری گذر افتاده بر ما کاروانی را
4 کتاب هفت ملت گر بخواند آدمی عامی است نخواند تا ز جزو آشنایی داستانی را
5 به افسون موم از آهن کردن آسان تر از آن باشد که از کین بر سر مهر آوری نامهربانی را
6 به عشاق اشک گرم و روی زرد از بهر آن دادند کز استغنا فرود آرند مستغنی جوانی را
7 اگر از خار خار بی وفایی های گل نبود سحرگه عندلیبی برنخیزد گلستانی را
8 دلا سیلاب خون را از شکاف سینه بیرون کن که امشب سوده ام بر دیده خاک آستانی را
9 نمی دانم «نظیری » کیست چون می آمدم زان کوی به حال مرگ دیدم، بر سر ره ناتوانی را