1 مد بقا کجا به مه و سال میکشد نقاش رنگ هرچه کشد بال میکشد
2 واماندگی به قافلهٔ اعتبار نیست پیش است هرچه شمع ز دنبال میکشد
3 نگسستنیست رشتهٔ آمال زیر چرخ چندینکلاوه مغزل این زال میکشد
4 سنگ همه به خفت فرسودگی کم است قنطار رفتهرفته به مثقال میکشد
5 از ریش و فش مپرس که تا قید زندگیست زاهد غم سلاسل و اغلال میکشد
6 خشکی به طبع خلق ز شعر ترم نماند فطرت هنوز از قلمم نال میکشد
7 تشویش خوب و زشت جهان جرم آگهیست صیقل به دوش آینه تمثال میکشد
8 موقعشناس محفل آداب حسن باش ننگ خطست مو که سر از خال میکشد
9 معشوقی از مزاج نفس کم نمیشود پیری ز قد خم شده خلخال می کشد
10 بیمایهٔ غنا نتوان شد حریف فقر ادبار نیز همت اقبال میکشد
11 بیدل تلاشگر مرو وادی جنون تب میکند گر آبله تبخال میکشد
دیدگاهها **