- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست
2 دل زنده میشود به امید وفای یار جان رقص میکند به سماع کلام دوست
3 تا نفخ صور بازنیاید به خویشتن هرک اوفتاد مست محبت ز جام دوست
4 من بعد از این اگر به دیاری سفر کنم هیچ ارمغانیی نبرم جز سلام دوست
5 رنجور عشق به نشود جز به بوی یار ور رفتنیست جان ندهد جز به نام دوست
6 وقتی امیر مملکت خویش بودمی اکنون به اختیار و ارادت غلام دوست
7 گر دوست را به دیگری از من فراغتست من دیگری ندارم قایم مقام دوست
8 بالای بام دوست چو نتوان نهاد پای هم چاره آن که سر بنهی زیر بام دوست
9 درویش را که نام برد پیش پادشاه هیهات از افتقار من و احتشام دوست
10 گر کام دوست کشتن سعدیست باک نیست اینم حیات بس که بمیرم به کام دوست