- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کجا خلوت و انجمن دیدهای تو شمعی همین سوختن دیدهای
2 ز رنگیکه جز داغش آیینه نیست چو طاووس خود را چمن دیدهای
3 به وهم حسد باختی نور دل چراغی ندیدی لگن دیدهای
4 که صیقل زد آیینهٔ عبرتت که او بودی امروز و من دیدهای
5 جنون بر شعورت نخندد چرا که گم کرده را یافتن دیدهای
6 به عمر تلف کرده حسرت چه سود زمین بر زمین ریختن دیدهای
7 به ترکیب پیری چه دل بستن است خم طاقهای کهن دیدهای
8 زمرگ کسانت چه عبرت چه شرم چو نباش عرض کفن دیدهای
9 اقامت تصورکن و آب شو گر از خانه بیرون شدن دیدهای
10 ز اسباب، خاشاک بر دل مچین اگر زحمت رُفتن دیدهای
11 به در زن چو موج از کنار محیط که رنج سفر در وطن دیدهای
12 کسی داغ عبرت مبادا چو شمع ز رفتن مگو آمدن دیدهای
13 سحر خواندهای گرد آشفته را حیاکن که بر خویشتن دیدهای
14 به صبح قیامت مبر دستگاه چو بیدل نفس را سخن دیدهای