1 کسی کجا خبر از حال زار من دارد؟ خبر ز حال دلم کردگار من دارد
2 خوشم چو شمع، اگر سوزدم وگر سازد غم تو هرچه کند اختیار من دارد
3 فزود بیخودیام بس که از خیال وصال هزار نشاه، حسد بر خمار دارد
1 ز هجر کرد خبردار وصل یار مرا صلای گشت خزان میدهد بهار مرا
2 سواد زلف بتان است نسخه بختم سفیدبخت ندیده است روزگار مرا
1 تا لبت را میل سوی باده و پیمانه شد باده چون پیمانه از شوق لبت دیوانه شد
2 دل چو افتاد از سر کویت جدا، شد هرزهگرد عندلیب یک گلستان جغد صد ویرانه شد
1 هرچند در میانه اخوان تمیز نیست داند خرد که مصر سخن بی عزیز نیست
2 سررشته سخن همه چیز آورد به دست چون بنگری برون ز سخن هیچ چیز نیست