1 کسی کجا خبر از حال زار من دارد؟ خبر ز حال دلم کردگار من دارد
2 خوشم چو شمع، اگر سوزدم وگر سازد غم تو هرچه کند اختیار من دارد
3 فزود بیخودیام بس که از خیال وصال هزار نشاه، حسد بر خمار دارد
1 شب دل ناشکر من آرام با خنجر نداشت سینه صد پیکان چشید و دست از افغان برنداشت
2 تهمتی بود این که گفتم آتش دل مرده است کز دلم برخاست آه و رنگ خاکستر نداشت
1 گر به خیال در نظر جلوه دهد جیب را بددلیام ز سایهاش، فرض کند رقیب را
2 رتبه عشق بین که چون بر سر حرف دوستی کودک بیسواد او مسخره کرد ادیب را
1 چو شخص سایه ندیده کسی هلاک مرا سرشتهاند به آب حیات، خاک مرا
2 مرا ز عشق غرض آه دردآلودست مباش گو اثری آه دردناک مرا