-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کجایی ای بدو رخ افتاب دلداری؟ چگونه یی که نه یی هیچ جای دیداری؟
2 بیا و خوی فرا مردمی و مردم کن که هیچ حاصل ناید ز مردم آزاری
3 حکایت غم دل با تو من چرا گویم؟ تو خود ز حال من و دل فراغتی داری
4 بکار عشق تو در هستم آنچنان بیدار که کار من همه بی خوابیست و غمخواری
5 تو حال بنده چه دانی؟ که بگذرد شبها که نرگس تو نبیند بخواب بیداری
6 ز آفتاب فلک پیش من عزیزتری وگر چه دایم در پرده، سایه کرداری
7 مرا که آرزوی آفتاب خانگی است چه کرد خیزد ازین آفتاب بازاری
8 بزیر زلف تو منزل گرفت نیکویی ز چشم مست تو پرهیز کرد هشیاری
9 شود سیاهی شب شسته از رخ عالم گر اب روی ترا اشک من کند یاری
10 ولی چه سود؟ که هر احظه چرخ آموزد ز عکس زلفتو و بخت من سیه کاری