- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کجایی ای همه هوشت به سوی طبل و علم چرا نباری بر رخ ز دیده آب ندم
2 چرا غرور دهی تنت را به مال و به ملک چرا فروشی دین را به ساز و اسب و درم
3 تمام شد که ترا خواجگی لقب دادند کمال یافت همه کار تو به باد و بدم
4 به ذات ایزد اگر دست گیردت فردا غلام و اسب و سلاح و سوار و خیل و حشم
5 چو بر زنند بر آن طبل عزل خواجه دوال تو خواه میر عرب باش و خواه شام عجم
6 به گوش خواجه فرو گوید زان زمان معنی کجا شد آنهمه دعوی و لاف تو هر دم
7 ازین غرور تو تا کی ایا زبون قضا وزین نشاط تو تا کی ایا سرشته به غم
8 کمر به دست تو آید همی سلیمانوار ترا طمع که در انگشت تو کند خاتم
9 ز کردگار نترسی و پس خراب کنی هزار خانهٔ درویش را به نوک قلم
10 امین دینت لقب گشت پس چرا دزدی گلیم موسی عمران و چادر مریم
11 ز بهر ده درم قلب را نداری باک که بر کنی و بسوزی هزار بیت حرم
12 شراب جنت و حور و قصور می طلبی بدین مروت و حلم و بدین سخا و کرم
13 بدین عمل که تو داری مگر ترا ندهند به حشر هیچی و ز هیچ نیز چیزی کم
14 بدین قصیده ز من خواجگان بپرهیزند چنانکه اهل شیاطین ز توبهٔ آدم
15 سنایی ار تو خدا ترسی و خدای شناس ترا ز میر چه باک و ترا ز شاه چه غم