1 گاهی که کنی عهد و وفا با یاران زنهار وفای عهد خود واجب دان
2 بیشکر خدا مباش هرگز نفسی تا بر تو شود ابر کرمها باران
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 زخم زمانه را در مرهم پدید نیست دارو بر آستانهٔ عالم پدید نیست
2 در زیر آبنوس شب و روز هیچ دل شمشادوار تازه و خرم پدید نیست
1 ای قول دل به رفیعالدرجات وز برائت به جهان داده برات
2 پنجم چار صفی از ملکان هشتم هفت تنی از طبقات
1 ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است در سر شدی ندانمت ای دل چه در سر است
2 درد کهنت بود برآورد روزگار این درد تازه روی نگوئی چه نوبر است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به