-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کی دهد دستم که در پایت سراندازی کنم تو زنی چوگان و من چون گوی سربازی کنم
2 نکته ای زان لب بگو تا برفشانم جان و دل گوهری فرمای تا من کیسه پردازی کنم
3 گر گدا خوانی مرا بی شک به سلطانی رسم ور مگس گویی مرا پیوسته شهبازی کنم
4 تا به آزادی و یکرنگی شدم ثابت قدم شاید ار چون سرو دعوی سرافرازی کنم
5 با من آشفته همچون طرّه طرّاری مکن ورنه پیش مردمت چون غمزه غمّازی کنم
6 کشتنم اولی که با ناجنس بودن در قفس من نه آن مرغم که با زاغان هم آوازی کنم
7 غازی است آن غمزه و من دست و پایی می زنم تا تن خود را شهید غمزه غازی کنم
8 ساکنان قدس این نُه تو سپر در رو کشند هر سحر کز آه سوزان ناوک اندازی کنم
9 شهسوار ترک من گر بگذرد من چون جلال خویشتن را خاک نعل توسن تازی کنم