کی آن صیاد بی‌پروا پی نخجیر می‌گردد از کلیم غزل 338

کلیم

کلیم

کلیم

کی آن صیاد بی‌پروا پی نخجیر می‌گردد

1 کی آن صیاد بی‌پروا پی نخجیر می‌گردد که دایم در رهش صد صید از جان سیر می‌گردد

2 صبوری چون ز حد بگذشت کاری رو نمی‌آرد که دارو کهنه چون گردید بی‌تأثیر می‌گردد

3 خط سبزت عنان اختیار از دست و دل برده بهارست و دگر دیوانه بی‌زنجیر می‌گردد

4 سراپای وجودم باده شد از حرص میخواری ولی همچون حبابم چشم و دل کی سیر می‌گردد

5 شراب کهنه می‌نوشم ببزم او چو بنشینم به من تا نوبت آید دختر رز پیر می‌گردد

6 کلیم آن گردش چشم و نگاه دمیدم کم شد چو ساقی سرگران افتاد ساغر دیر می‌گردد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر