- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کی کنم هرگز شکایت سر ز جور یار خویش شکوهها دارد دلم از طاقت بسیار خویش
2 بسته بودم در، شب وصلش به روی آفتاب عاقبت چون چشم دشمن، کرد روزن کار خویش
3 عاریت از طره شمشاد نستانم گره غنچه این گلشنم، خود عقدهام در کار خویش
4 در پی چشمت دلی دارم ز نرگس خستهتر حال بیمارم بپرس از نرگس بیمار خویش
5 مصر، یوسف را ز خاطر برد سودای وطن دید چون افزون ز کنعان گرمی بازار خویش